رویای خسته

مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار

شعر عاشقانه

 

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش  

 

چمن ها بی تو زیبایی ندارد
 
بهار و گل دلارایی ندارد
 
فریب کس نخوردم جز تو ای یار
 
که دیگر کس فریبایی ندارد  
 
تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود
'
با محنت و درد همنشین خواهد بود
 
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
 
تا بود چنین بود و چنین خواهد بود  
 
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
 
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
 
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
 
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم  
 
نیمه شب است.قلم در دستم ...
 
دلم غمگین و عزادار...دلم تنها...
 
در این میان انگار سکوت است
 
که سکوت مرا می شکند...  
 
 
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
 
درپرده اسرار فنا خوا هی رفت
 
می نوش ندانی از کجا امده ای
 
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت  
 
گر وصال است از تو قسمتم گر فراق
 
هست هر دو بر من دیوانه خوش
 
من چنان در عشق غرقم کز توام
 
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش  
 

 

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:35 توسط iman| |

 

ما را همه ره ز کوی بد نامی باد .................وز سوختگان بهره ی ما خامی باد 

نا کامی ما چو هست کام دل دوست......................... کام دل ما همیشه ناکامی باد

امروز برای من شرابی ای عشق ................هرچند که از پایه خرابی ای عشق

یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی............... یک عمر برای دل عذابی ای عشق

ای اشک دوباره در دلم درد شدی .................تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی

از کودکی ام هر آنزمان خواستمت ...................گفتند دگر گریه نکن مرد شدی

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد................... بغضی نفس و گلوی او را آزرد

می خواست که عشق را نمایان نکند................... اشک آمد و باز آبرویش را برد

حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم.......................بدجور شکسته ست دلم حال ندارم

درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز.................... از حس پریدن پرم و بال ندارم

هر سو که نگاه میکنی دیوار است ....................مزد همه در آخر خط آوار است

پیدایش زندگی ما از آغاز.................................... بر پایه ی رنج بردن و تکرار است

پاییز شدم تا تو بهارم بشوی ....................پرونده ی سبز روزگارم بشوی

ای عشق چرا مثل دلم زرد شدی؟...................... من صبر نکردم که دچارم بشوی

در راه تو بی اراده رفتن خوب است ....................در چشم تو بی افاده رفتن خوب است

جایی که همه فکر سواری هستند .............................دنبال دلم پیاده رفتن خوب است

عمریست غم و درد نشانم داده .........................در آتش سینه اش امانم داده

رنجور ترین درخت باغش هستم........................... هر بار مرا دیده تکانم داده
کاری نکنی که جنگ آغاز شود .....................حال من و تو دوباره ناساز شود

وقتی همه در سینه کبوتر داریم .................درب قفس گرگ چرا باز شود
با چشم سیاه آمد و رنگم کرد .......................با رنگ نگاه خود هماهنگم کرد

وقتی که به چشم های من زل زده بود............ دل فکر بدی کرد و خدا سنگم کرد

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:56 توسط iman| |

دیرگاهیست که تنها شده ام                        قصه غربت صحرا شده ام
     
   وسعت درد فقط سهممن است                  بازهم قسمت غم ها شده ام
       
دگر آیینه ز من بی خبر است                    که اسیر شب یلدا شده ام
          
 من که بی تاب شقایق بودم                  همدم سردی یخ ها شده ام
     
  کاش چشمان مرا خاک کنید                      تا نبینم که چه تنها شده ام

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:32 توسط iman| |

 

 

سر گشته ام از این همه راهی که ندارم گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم

 من مانده ام و لایق تیغی که نبودم من مانده ام و فرصت آهی که ندارم


دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است


محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه 

میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم 

وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:56 توسط iman| |

 

تا آخر عمر در دلم خواهی ماند

تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند

ای پاکترین زلال جوشان دلم

ای آینه در مقابلم خواهی ماند



 
تا سر ز سجود آخری بر میداشت
 
شمشیر ز کینه، کافری بر میداشت
 
انگار برای رفتنش هم کعبه
 
باید که شکاف دیگری بر میداشت


با وعده بی حساب خامم کردی
 
انگشت نمای خاص و عامم کردی
 
من شخصیت رمان علمی بودم
 
تبدیل به قصه درامم کردی

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:47 توسط iman| |

 

بیا چشمان ما را باز تر کن

غروب روزها را باز سر کن

برای نغمه های عاشقانه

قناریهای عاشق را خبر کن



بیا چشمی به راه تو نشسته

و مردی که غرورش را شکسته

برای گفتن یک حرف از عشق

لبانش را نگاهت باز بسته



چرا آزرده حالی ای دل ای دل

مدام اندر خیالی ای دل ای دل

برو کنجی نشین شکر خدا کن

که شاید کام یابی ای دل ای دل


بی پنجره ای، غریبه ای، در وهمی

عشق است اگر از آن نداری سهمی

فهمیدن عشق عاشقی می خواهد

یک روز بزرگ می شوی می فهمی !!


خدایا داد از ایندل ، داد از ایندل

که یکدم مو نگشتوم شاد از ایندل 

چو فردا دادخواهان داد خواهند

بگویوم صد هزاران داد از این دل

 

 

 

نوشته شده در شنبه 7 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط iman| |

 

زداغت شقایق آتشین است                 نگاهت با سکوت شب قرین است

دلم می خواست ره یابم به سویت            دل عاشق همیشه این چنین است



کی بود با خبر از سینۀ افروخته ام                عاشقم دیده به دیدار رخش دوخته ام

مقصدم دردوجهان نیست کسی غیرازاو               فاش گویم که ز شمع رخ او سوخته ام



نگاهمت آسمانم بود و گم شد                    دو چشمت سایه بانم بود و گم شد

به زیر آسمان در سایۀ تو                             جهان در دیدگانم بودو گم شد


وقتی گریه کردم گفتن بچه ای......

وقتی خندیدم گفتن دیوونه ای ......

وقتی جدی بودم گفتن مغروری.....

وقتی شوخی کردم گفتن سنگین باش.....

وقتی حرف زدم گفتن پر حرفی....

وقتی ساکت شدم گفتن عاشقی .....

حالا که عاشق شدم میگن.......

اغاز کسی باش که پایان توباشد.....


 

نوشته شده در شنبه 7 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط iman| |

 

  

 

 

تماشایی ترین تصویر دنیا میشوی گاهی           دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی

 

 

 

 

 

 

حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است         که بنهان می شوی گاهی و بیدا می شوی گاهی        

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:4 توسط iman| |

تلخکامی

 

داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا

 

 

باید خریدارم شوی

 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

 

واز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

 

من نیستم چون دیگران ،بازیچهء بازیگران

 

اول به دام آرم تو را وآنگه گرفتارت شوم

 

 

آشیان سوز

 

ای جلوۀ برق آشیان سوز تو را

 

وای روشنی شمع شب افروز تورا

 

زآن روز که دیدمت ،شبی خوابم نیست

 

ای کـــــــــــــــــــــــاش ندیده بودم آن روز تورا

 

 

 

 

جدائی

 

ای بی خبر از محنت روزافزونم

 

دانم که ندانی از جدائی چونم

 

باز آی که سرگشته تر از فرهادم

 

دریاب که دیوانه تر از مجنونم

 

 

 

 

 

راز غنچه

 

احوال دل،آن زلف دوتا داند ومن

 

راز دل غنچه را، صبا داند ومن

 

بی من تو چگونه ای ؟ندانم ،امّا

 

من بی تو در آتشم،خدا داند و من

 

 

 

 

 

منع دل

 

کردم ز ناله منع دل زار خویش را

 

انداختم به روز جزا کار خویش را

 

عیب تو نیست ، پیش تو گر قدر من کم است

 

خود کرده ام پسند خریدار خویش را

 

 

پشیمانی

 

دل تو را دادم چودیدم روی تو

 

که از همه خوبان پسندیدم تورا

 

دل فریبان جهان را یک به یک

 

دیدم واز جمله بگزیدم تو را

 

گر جفا راندی نکردم شکوه ای

 

ور خطا کردی نپرسیدم تورا

 

خونِ من خوردی و بخشودم گنه

 

جان طلب کردی و بخشیدم تو را

 

رفتی و آخر شکستی عهد خویش را

 

کــــــــــــــــــاش از اول نمی دیدم تو را

 

 

 

 

 

آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا

 

در هوای دوستداران ،دشمن خویشم رهی

 

در همه عالم نخواهی یافت ،مانند مرا

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:59 توسط iman| |

گشت گرداگرد مهر تابناک ایران زمین  

روز نو امد و شادی شد برون زندر کمین 


ای تو یزدان ای تو گرداننده و مهر و سپهر   

 برترینش کن برایم این زمان و این زمین

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:55 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 صفحه بعد

javahermarket